محمد رضا جان
این روزها آخرین روزهای دهه پنجم زندگی رو سپری کرده و وارد دهه ششم می شوم البته با توجه به رعایت رژیم غذایی و ورزش مستمر و بر خلاف ضرب المثل عامیانه سنم به پنجاه رسیده ولی فشاری روی هیچ جای بدنم نیست در عین حال مثل خیلی ازهم وطنانم پراز دغدغه ام و همچنان با موضوعات عجیب و غریب در این مملکت مواجه می شوم و سعی می کنم با کمی خوش بینی واقع گرایانه مراقب خودم و خانواده ام بوده و اجازه ندهم تا کمترین آسیب فکری و روانی به ما برسد . در سطح جامعه هم به اندازه توانم بر همین منوال عمل می کنم .
میدونم که شاگرد متممی فعالی نیستم و صادقانه این وضعیت فقط به خاطر تنبلی خودم نیست ولی در حال بازیابی خودم هستم تا دوباره در مسیر رشد قرار بگیرم و فقط به به بقا فکر نکنم .
دوست داشتم حالا که برای خالی نبودن عریضه این پست رو منتشر کردی ، این روزها را با شما دوست و معلم عزیزم به اشتراک بگذارم .
دوستدارت - رسول
به نظرم به غیر از اینکه ماجرای رضایت شغلی و عملکرد کارکنان، تا حدی به ماجرای مرغ و تخم مرغ تبدیل شده ، در سازمانهای بزرگ دولتی حضور فراوان مدیران تصادفی باعث شده تلاش برای ارتقای رضایت شغلی نتیجه معکوس داشته و به جای افزایش کمی و کیفی عملکرد کارکنان،موارد حاشیه ای بسیار تعیین کننده باشد.
در چند روز گذشته در مصاحبه درون سازمانی ارتقای گروه شغلی (سطح کارشناسی ارشدسازمانی)شرکت کردم . جالب است که از چهار نفر مصاحبه کننده مقابل ( که ۲نفر از آنها ازمدیران تصادفی سازمان بودند) هیچکدام برای این سئوال پاسخی نداشتند که چرا بالاترین گروه شغلی سازمانی در اختیار افرادی است که کمترین خروجی و اثربخشی را در سازمان دارند و البته کارمندهای بسیار حرف گوش کنی هم هستند !؟
بودن یا نبودن رضایت شغلی در سازمانهای بزرگ ضروری است ؟ چرا؟
این نوشته رو نوشتم که بیشتر به این موضوع فکر کنم .